چراغ های سوخته
غرق صدای هستم که تا حالا نشنیده ام
اما در اوج تاریکی دامنه های دور دست
با دیدن هر چراغ
خاموشیشان را میشنوم
زندگی های را که دیگر خدا هم به یاد ندارد
از جلوی دیدگانم میگذرد
کسی سراغی از چراغ های سوخته دیروز نمیگیرد
در حالی من حاصل همانی هستم که دیگر نیست
و این با لمس هر سنگ
دیدن گیاهی یا چشیدن صدای باد و لمس آب
به اغوش گذشته میبرتم تا به جهان مستقبلی که نمیشناسم کوچم دهند
فریاد های بیشمار
اشک و زجه های خفه شده
و جمجمه های که همیشه لبخند میزنند
صدای این روزهای من حتی در واپسین ساعات روز نیز سکوتی است
غرق در همه ای بی پایان زندگی
99.3.3
نظرات شما عزیزان: